افکارم



همیشه تو زندگیم نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیه یه ارادت خاصی داشتم
مادر جان ببخشید که همه من رو بچه مذهبی میبینن و من دارم آبرو ریزی میکنم
مادرجان راه رو اشتباه رفتم ولی شما که میدونید من این نبودم،کمکم کنید سر به راه بشم
مادر جان شما که میدونید چه قدر کار من سخته من بدون شما نمیتونم


ضمن عرض اینکه پست قبل رو حتما بخونید و براش نظر بذارید چون میخوام نظرتون رو بدونم و برام خیلی مهمه جا داره بگم حالا که کارمون جور شده خدا رو شکر دیگه وقت زن گرفتنه
خانم های مجردی که اینجا رو میخونید لطفا اگه خوشگلید پای این پست کامنت بذارید اگه نه که نه وقت خودتون رو بگیرید نه ما رو

دیروز قرار بود بریم آقای رئیس رو ببینم

بهم گفته بودن رسیدی ملارد زنگ بزن بچه های کارخونه بیان دنبالت

ما زنگ زدیم یارو حال نداشت بیاد دنبالمون پس یه ماشین گیر آوردیم فقط قرار بود برم خیابون شهریار رفتم شهریار کرج و کلی استرس گرفتم که برای اولین جلسه دیرم شده.

گوشیم زنگ خورد و وقتی جواب دادم یکی که حس میکنم رئیس بود گفت برگرد ملارد یه اریسان میفرستم بیاد دنبالت

خلاصه رسیدیم کارخونه و رئیس که کار داشت گفت برید یه دوری بزنید تا من کارم تموم شه ما هم گفتیم باشه

بعد هم اومد گفت بیاید من ببرمتون ناهارتون رو بدم تا بعد،سوار ماشینش شدیم و رفتیم اتاق جلسه و ناهار رو زدیم به بدن و بعد خودش اومد و جلسه شروع شد

این همه مقدمه چینی کردم که بگم از بچگی به ما گفتن اگه درس نخونی بدبختی و فلان طرف پول داشت سه تا تحصیل کرده جلوش کپ کرده بودیم از ابهتش

اصلا هم به حرف هامون گوش نمیداد

ن نشسته بود دو ساعت متن نوشته بود برای جلسه و صحبت میکرد و اون بیرون رو نگاه میکرد آخرم برگشت گفت تلگرام برای من اینستا برای علی سایت هم برای شما

فکر کن دو ساعت حرف زدیم اصلا نمیفهمید چی میگیم اخر هم همین حرف رو زد و کلا اطلاعات ما رو برد زیر سوال

خلاصه که واقعا ثروت بهتر از علم است.سه تا تحصیل کرده برای یه آدم بی سواد کار میکردن که گویا داره دومین کارخونه اش رو هم میزنه



مختارنامه هیچ وقت برای من یه سریال معمولی نبود
اون سال اولی که پخش میشد من هنرستانی بودم و همکلاسی هام اصلا درکی از این سریال نداشتن فقط براشون جذاب بود اما من به پیام های فیلم دقت میکردم و از دیالوگ های نابش که با مسائل ی همخوانی پیدا میکرد لذت میبردم
دیالوگ پایانی فیلم رو خیلی دوست داشتم
(من حجت تمام کردم باشد که خدا مرا از همراهی شکاکان و بددلان بی نیاز سازد)


این دم آخری اگه جمله ای چیزی هست شنواییم

میدونم خیلی عصبانی شدم خیلی جاها استرسم رو تو وبلاگ خالی کردم که چاره ای نبود

خلاصه که حلالمون کنید خواستم این پست آخرم حرف های آخر شما باشه

و البته از خاطرات وبلاگنویسی خودم هم بگم و آدم هایی که تو این مدت باهاشون آشنا شدم

یکی از کسانی که همیشه کامنت هاشون برام جالب بود خانم مروه بود خیلی نسبت به سنشون به موارد خوبی اشاره میکردن و خیلی پخته بودن

مهربونی خانم الف هم برام قشنگ بود

و البته صراحت عجیب خانم پیچک

سید جواد هم گوله ی نمکی بود واسه خودش


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ تخصصی حوزه کسب و کار قيمت پنجره دوجداره فناوران شهر امن وبلاگ مدرسه شطرنج منطقه 17 تهران Becky فروشگاه آنلاین آیفون صوتی و تصویری سالم زیبا دیسک کمر،گردن،مفصل وبلاگ درس کاربرد فناوری امیرمنصور بنی اسدی Jamie