دیروز قرار بود بریم آقای رئیس رو ببینم
بهم گفته بودن رسیدی ملارد زنگ بزن بچه های کارخونه بیان دنبالت
ما زنگ زدیم یارو حال نداشت بیاد دنبالمون پس یه ماشین گیر آوردیم فقط قرار بود برم خیابون شهریار رفتم شهریار کرج و کلی استرس گرفتم که برای اولین جلسه دیرم شده.
گوشیم زنگ خورد و وقتی جواب دادم یکی که حس میکنم رئیس بود گفت برگرد ملارد یه اریسان میفرستم بیاد دنبالت
خلاصه رسیدیم کارخونه و رئیس که کار داشت گفت برید یه دوری بزنید تا من کارم تموم شه ما هم گفتیم باشه
بعد هم اومد گفت بیاید من ببرمتون ناهارتون رو بدم تا بعد،سوار ماشینش شدیم و رفتیم اتاق جلسه و ناهار رو زدیم به بدن و بعد خودش اومد و جلسه شروع شد
این همه مقدمه چینی کردم که بگم از بچگی به ما گفتن اگه درس نخونی بدبختی و فلان طرف پول داشت سه تا تحصیل کرده جلوش کپ کرده بودیم از ابهتش
اصلا هم به حرف هامون گوش نمیداد
ن نشسته بود دو ساعت متن نوشته بود برای جلسه و صحبت میکرد و اون بیرون رو نگاه میکرد آخرم برگشت گفت تلگرام برای من اینستا برای علی سایت هم برای شما
فکر کن دو ساعت حرف زدیم اصلا نمیفهمید چی میگیم اخر هم همین حرف رو زد و کلا اطلاعات ما رو برد زیر سوال
خلاصه که واقعا ثروت بهتر از علم است.سه تا تحصیل کرده برای یه آدم بی سواد کار میکردن که گویا داره دومین کارخونه اش رو هم میزنه
این دم آخری اگه جمله ای چیزی هست شنواییم
میدونم خیلی عصبانی شدم خیلی جاها استرسم رو تو وبلاگ خالی کردم که چاره ای نبود
خلاصه که حلالمون کنید خواستم این پست آخرم حرف های آخر شما باشه
و البته از خاطرات وبلاگنویسی خودم هم بگم و آدم هایی که تو این مدت باهاشون آشنا شدم
یکی از کسانی که همیشه کامنت هاشون برام جالب بود خانم مروه بود خیلی نسبت به سنشون به موارد خوبی اشاره میکردن و خیلی پخته بودن
مهربونی خانم الف هم برام قشنگ بود
و البته صراحت عجیب خانم پیچک
سید جواد هم گوله ی نمکی بود واسه خودش
درباره این سایت